Circle of Blood - part3
 
♠✟_ℑαɳυʂ_✟♠

 ماریا_ جواب سوالتون پیدا شد

ساندرا_ صبر کن صدات رو بزارم روی بلندگو ... حالا بگو

ماریا_ ببینید بچه ها این عکس یه آزمایشگاهه که داخلش بر اساس فرمول شیمیایی ساختار مواد رو تغیر میدن

یان_ چه طوری؟

ماریا_ خب توی عکس هایی که فرستاده بودید عکس از یه فرمول ترکیب شیمیایی بود و همچنین چندتا مجسمه که بر اساس  تغیر و تحول مواد شیمیایی اون اشیاء تبدیل به مواد مخدر و مواد مخدر تبدیل به مجسمه میشه ولی در کل همشون کوکائین و هروئین هستند که شکل ظاهریشون تغیر پیدا کرده.....

 

یان_ وااااای من که حسابی گیج شدم

ماریا_ و این مواد مخدر به هر صورت میتونه باشه یا به شکل مجسمه یا مثلا خودرو یا هرچیز دیگه که با ترکیبات شیمیایی تغیر پیدا میکنه درکل یعنی کوکائین و هروئین رو برای این که راحت تر وارد کشور کنند اون رو به اشیاء تبدیل میکنند که وقتی وارد کشور شد هیچ مشکلی وجود نداشته باشه و بعد با تغیر ترکیب مواد اون رو دوباره تبدیل به هروئین و کوکائین میکنند

ساندرا_ آهان حالا گرفتم چی شد ... پس همون موقع که داشتیم به رئیس گمرک و باند K.P در حین رد کردن مواد نگاه میکردیم اون یه نمونه بود برای این که رئیس گمرک اونها رو بخره

یان_ آره درسته برای همین آقای جکسون گفت رئیس گمرک درحال خرید و معامله اشیاء گرون قیمت بوده

ماریا_ کاملا درسته

ساندرا_ خیلی ازت ممنونم ماریا کمک بزرگی کردی

ماریا_ خواهش میکنم

تلفن رو قطع کرد

یان_ خیلی خب اریک حالا هم فهمیدی چی شد پس اگر میشه لطف کن و ما رو ببر به همون کارخونه که 25 سال پیش تعطیل شده

اریک_ البته

همگی سوار ماشین شدند و رفتند به سمت کارخونه تا کار خونه حدودا یک ساعت راه بود با سرعت هرچه تمام تر رفتند تا اینکه بالاخره رسیدند

اریک_ میگم فکر نمی کنید بهتر باشه با نیروی کمکی بیایم

ساندرا_ نمیشه ، هر لحظه ممکنه که از دستمون بره

یان_ این جور مواقع ما خودمون پیش میریم

اربک_ خیلی خب باشه منم هستم 3 نفری میریم

ساندرا_ خیلی خب باید آروم طوری که متوجه نشن وارد بشیم

همگی صلاحشون رو بیرون آوردند و خیلی آروم وارد ساختمون شدند

یان با صدای آروم به اریک اشاره کرد که مستقیم بره جلو و ساندرا با فاصله حدودا 10 الی 15 متر بهش پشتیبانی بده و خودش هم از سمت چپ رفت و خیلی آروم و بی سر و صدا داشتند میرفتند که یه دفه

_هی تو کی هستی؟

اریک هم بدون معطلی به پای اون شخص تیر اندازی کرد و صدای گلوله توی فضای کارخونه پیچید

یان که از سمت دیگه رفته بود_ لعنتی قرار بود خیر سرمون بی سر و صدا بریم جلو

یان با سرعت هرچه تمام تر دوید

ساندرا هم پشت سر اریک بود و داشت تیر اندازی میکرد

همه خلافکارها هم با سرعت وسایلشون رو جمع میکردن و همه مواد مخدر ها رو می ریختند توی کیف هاشون و تیر اندازی میکردند

یان هم در حین دویدن چشمش به ماشین لیفتراک میخوره و سریع سوار ماشین میشه

یان_ چه عجب توی این خراب شده یه ماشین پیدا شد ... لعنتی حالا سوئیچش کجاست ... اه بدشانسی رو باش

یان که دیگه حسابی عصبی شده بود سریع سیم های زیر فرمون ماشین رو میکشه بیرون و ماشین رو روشن میکنه و سریع گاز میده و میره جلو

سمت راستش ماشین همون خلافکارهایی بود که پارک کرده بودن سریع یکی از ماشین ها رو بلند میکنه و سریع به سمت خلافکارها حرکت میکنه

ساندرا_ ایول چه عجب یان پیداش شد ... زود باش اریک باید سریع تر پیش بریم من از سمت راست میرم تو هم از سمت چپ

اریک_ خیلی خب باشه

هر دو درحال تیر اندازی بودند و یان هم همه ماشین ها رو جا به جا کرد و بعضی از ماشین ها رو بلند میکرد و میزاشت روی سقف ماشین بعدی و ازش یه دو  طبقه درست میکرد خلافکارها هم که دیگه هیچ ماشینی نداشتند و نمیدونستند چیکار کنند بعضی هاشون با گلوله زخمی شده بودند و بعضی هاشون هم در اثر تصادف با ماشین لیفتراک زخمی شده بودند هیچ راه فراری دیگه نبود و هیچ کدوم نمی تونستند کاری کنند اریک و ساندرا هم سریع هرچی اصلحه بود رو ازشون دور کردند و وادارشون کردند که تسلیم بشن

اریک_ اصلا فکر نمیکردم که سه نفری بتونیم همچین کاری کنیم

ساندرا_ آره ولی خب شدنیه

یان هم از ماشین لیفتراک پیاده شد و اصلحه اش رو گرفت سمت رئیس گمرک

یان_ همینجا دیگه این بازی تموم میشه

سریع همشون رو دستگیر کردند و اریک رفت تا با اداره پلیس روستاشون هماهنگ کنه برای نیروی کمکی

ساندرا_ خوب شد که دستگیر شدن حالا دیگه آقای جکسون نمیتونه بهمون گیر بده که چرا رئیس گمرک آقای جیمز رو دستگیر کردیم

یان_آره همین طوره ، به قدر کافی مدرک هم برای اثبات گناهکار بودنش داریم

در همین لحظه اریک پیداش شد

اریک_ تماس گرفتم و گفتند که سریع خودسون رو میرسونند

ساندرا_ عالیه

یان_ خیلی خب بهتره که بازجویی کنیم و ببینیم که کی پشت این ماجراست

ساندرا اصلحه اش رو به سمت صورت رئیس گمرک آقای جیمز گرفت و گفت

_ خیلی خب دیگه نمیتونی از زیرش در بری که تو اینجا نبودی و این مواد مخدرها مال تو نیست چون همه چیز علیه توئه و بهتره که اعتراف کنی

آقای جیمز_ هه ... فکر کردی من به راحتی ها حرف میزنم

یان_ بهتره که تسلیم بشی و اعتراف کنی و همه چیز رو راجع به باند K.P بهمون بگی این طوری جرمت کمتر میشه

آقای جیمز_ نمیخواد این مزخرفات رو بهم بگی خودم میدونم

یان_ چه خوب حالا که میدونی زودباش حرف بزن

آقای جیمز_ هیچ وقت هیچ چیز نمیگم

ساندرا_ دیگه داری خسته ام میکنی ، نزار صبرم تموم بشه

آقای جیمز_ هر غلطی میخوای بکن ، ولی برنده این بازی منم و این شما هستید که پای محکامه میرید نه من

یان_ به همین خیال باش

ساندرا_ دیگه اعصابم رو خورد کردی - و یه لگد به فک رئیس گمرک زد - زود باش حرف بزن لعنتی

یان_ هی هی هی آروم باش

اریک_ حداقل بگو که کی اون خبر نگار رو کشت کارن گیپسون رو میگم

آقای جیمز که روی زمین افتاده بود و داشت از دهنش خون میومد خون توی دهنش رو تف کرد بیرون و گفت_ شما عوضی ها هیچ چیز از طرف من دستگیرتون نمیشه ... برید به جهنم

ساندرا_  خیلی خب باشه مثل این که زبون آدم حالیت نمیشه

آقای جیمز رو از روی زمین بلند کرد و بردش سمت دیگه و از پشت دستش رو به یه میله آهنی بست

یان_ ساندرا تو میخوای چیکار کنی؟!

ساندرا_ معلومه به روش خودم ازش اعتراف میگیرم ، اونقدر وقت ندارم که بخوام واسه­ی این حرومزاده هدر بدم

اریک_ قصد داری چیکار کنی؟!

ساندرا_ حالا میبینی

آقای جیمز_ هه هرکاری میخوای بکن من چیزی...

ساندرا با پاشنه پا محکم زد توی شکم آقای جیمز که خم شد به سمت پایین و رفت نزدیکش و گردنش رو محکم گرفت و سرش رو آورد بالا و گفت

_ حرف اضافه نزن فقط به سوال هایی که میپرسم جواب بده عوضی

بگو کی پشت این ماجراست؟!

آقای جیمز_ من هیچ چیز نمیگم

ساندرا چند  قدم رفت عقب و اصلحه اش رو محکم گرفت و ماشه رو کشید

ساندرا_ خیلی خب مشکل نیست

به سمت زانوی پای راستش نشونه گرفت و شلیک کرد

یان و اریک اومدن نزدیکش _ هی ساندرا بسه تمومش کن

صدای داد و بیداد آقای جیمز سالن رو پر کرده بود و از درد به خودش می­پیچید

ساندرا برگشت و اصلحه رو سمت یان و اریک گرفت و گفت

_نزدیک نشید

اریک_ هی ساندرا آروم باش

ساندرا_ برید عقب و نزدیک نیاید وگرنه به شما دوتا هم شلیک میکنم

اریک کنار گوش یان آروم گفت_ ساندرا چرا ای طوری رفتار میکنه؟!

یان_ ولش کن وقتی عصبانی میشه خیلی وحشت ناک میشه بهتره بزاریمش به حال خودش کارش رو خوب بلده

اریک_ ولی اون....

یان حرفش رو قطع کرد_ به ساندرا اعتمادکن

آقای جیمز_ دختره لعنتی

ساندرا_ برگشت به سمت آقای جیمز و یه لگد زد به زانوی راستش که تیر خورده بود و گفت_ حالا حرف میزنی یا پای چپت رو هم ناقص کنم؟!

آقای جیمز_ خیلی خب باشه باشه میگم فقط تو رو خدا نزن

ساندرا_ خیلی خب حرف بزن

آقای جیمز_ یه نفر هست به اسم دیوید مورگان ...

ساندرا_ خب ادامه بده

آقای جیمز_ اون پشت این ماجراست

ساندرا_ اطلاعات کامل بده

اقای جیمز_ میدونم اهل پاریسه و برای تجارت ماهی یک بار میاد آلمان و دست راستش که همه کار ها رو انجام میده شخصیه به اسم مارتین ملقب به خفاش هیچ آدرسی هم ازش ندارم فقط موقع خرید جنس توی یکی از کلوپ های مجلل قرار میزاره و منم میرم اونجا و جنس ازش میخرم

ساندرا_ و دیگه چی؟!

آقای جیمز_ فقط همین رو میدونم

ساندرا باز لگد زد توی زانویی که تیر خورده بود و گفت_ شماره اون مارتین لعنتی رو بهم بده

آقای جیمز درحالی که درد میکشید گفت_ من شماره اش رو ندارم

ساندرا با عصبانیت_ داری دروغ میگی

ساندرا ماشه رو کشید و زانوی سمت چپ رو نشونه گرفت و باز شلیک کرد صدای جیمز کل ساختمون رو پر کرده بود و دیگه نمیتونست وایسه

ساندرا_ زود باش حرف بزن

آقای جیمز_ شماره اش توی موبایلمه میتونید شماره اش رو بردارید

ساندرا برگشت به سمت یان و گفت_ برو موبایلش رو بیار

یان رفت سراغ موبایلش و اسم مارتین (خفاش) رو بیرون آورد و شماره اش رو برداشت

ساندرا_ خب نفله این رو از اول میگفتی

بالاخره نیروی کمکی رسید و همشون رو سوار ماشین کردند و بردند

یان_ هی اریک ازت ممنونیم بابت کمکی که بهمون کردی

اریک_ خواهش میکنم و رو کرد به ساندرا و گفت_ خیلی خشن برخورد کردی

ساندرا_ حقشه

یان_ وقتی بی اعصاب میشه این طوری میشه خودم به شخصه فرار میکنم

اریک_ ولی خوب تونستی ازش اطلاعات بگیری

ساندرا_ خیلی خب یان حالا باید یه فکری به حال این باند کنیم یه جورایی باید بریم سمتشون

یان_ این یکی رو راست گفتی ولی خب خیلی سخته

ساندرا_ حتما یه راهی هست ماریا میتونه بهمون کمک کنه

یان_ اره همین طوره ، رو کرد به اریک و ادامه داد ، راستی اریک میتونی توی تهیه گذارش بهمون کمک کنی؟

اریک_ حتما ، حتما بهتون کمک میکنم

ساندرا و یان_ خیلی ازت ممنونیم

ساندرا_ خب دیگه ما باید بریم ، خوشحال شدم از آشناییت و خوشحالم که یه همکار خوب مثل تو کنارمون بود

اریک_ خواهش میکنم

یان بابت همه چیز ازت ممنونم

یان و ساندرا از اریک خداحافظی کردند و سوار ماشین شدند و برگشتند

در حین برگشت

ساندرا_ آخیــــش بالاخره پرونده این رئیس گمرک هم تموم شد و راحت شدیم از دستش حالا بهتره بریم سراغ باند K.P چون گناهکار بودن اون دیگه 100% ثابت شده

 


نظرات شما عزیزان:

♡Lahee ♡
ساعت17:44---11 خرداد 1396
آپم آجی

نادیا
ساعت11:03---11 خرداد 1396
خیلی خشن بود این قسمت

نادیا
ساعت10:47---11 خرداد 1396
خیلی عالی بود
پاسخ:ممنون


عرقان1297
ساعت10:46---11 خرداد 1396
ادامه داستان رو کی میزاری خیلی کنجکاو شدم
پاسخ: میذارم امروز یا فردا بعد از ظهر میزارمش


F@temeh
ساعت10:46---11 خرداد 1396
راستی داستان های سبک دیگه نمیزاری؟
مثلا دو سه نمونه داستان مختلف با هم
پاسخ:میذارم فقط یکم زمان میبره چون وب رو تازه راه اندازی کردم


F@temeh
ساعت10:45---11 خرداد 1396
خیلی عالی بود منتظر ادامه هستم
داستانت داره به جاهای حساس کشیده میشه
پاسخ: چشم


F@temeh
ساعت10:44---11 خرداد 1396


عرفان1297
ساعت10:43---11 خرداد 1396
عالی بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



           

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید توی این وبلاگ فقط داستان آپ میشه توهین و بی احترامی ممنوع کامنت فراموش نشه
آخرین مطالب
نويسندگان
موضوعات
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ♠✟_ℑαɳυʂ_✟♠ و آدرس janus.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 3
بازدید کل : 14596
تعداد مطالب : 4
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1